بوریچه مون

الان تلفنی با شما:حرفای شما

دارم این کتابه رو میخونم.صورتیه قرمز نیست.توش دزد بیچاره بدجنس داره.این کتابه مار بنجنس.اینا دوتا مرغابیای خوشحالن.خندیدن.مامان اومد اتاق.داری باصدای  یواش بهش میگی بروووو.بروووو.و الان اصلا جواب نمیدی.انگار گوشی رو گذاشتی و رفتی.
16 شهريور 1395

مرور خاطرات

مادر میگه یروز مگنت یخچال که سه تا گل هست رو برداشته بوده.آخه شما وقتی خیلی نی نی بود ی دیدیش و میخواستیشون.بعد که مادر یکی رو آورده بزنه به یخچال بعد از چند ماه شایدم بیشتر از یکسال پیش که دیده بودیش الله اکبر شما توی ذهنت بوده و گفتی هنوزم هست.(دوتا گل دیگه رو میگفتی) ...
13 شهريور 1395

دارم قصه میگم برات از راه دور

قصه ببیی و زرافه و ساسان(قورباغه) .خرسی .تمام دار و ندارم.عشقم.الان انقققققققدر دلم تنگه که دوس د ارم بیام یک ماه پیشتون هرلحظه ببینم بچگیه شیرین تو داداشی رو.تو عشق اول و آخر منی الینای خاله.وقتی اومدی عروسی امیر(پسرخاله اکرم)لحظه ای که اومدی توی باغ من داشتم میرقصیدم یهو مادر اومد گفت رضوان اومده.و من دیدم شما بغل مامانی داری گریه میکنی و اصلا حتی نیگامم نکردی .بعد رفتی نشستی توی ماشین پیش آقاجون .دوس نداشتی بیای توی جمع از بس که شلوغ بود و صدای دی جی بلند.و همه ابراز احساسات شدید میکردن بهت.حتی عروسی نمیومدی توی تالار.مرتضی میگفت الینا گفته وقتی میام که ارکس بره صدا نباشه.حتی وقت شام  که یه آهنگ زدن شما گفتی بگو نزنن.و عمو مرتضی میگف...
10 شهريور 1395
1